رضا یاوری | شهرآرانیوز - «برای این شاعرباید کف بزنی» و این حرف مردی بود که مینوشت از سینما، از نقاشی، از تئاتر، از شعر، و شاید در تنهایی خودش صدای کف زدن خودش را میشنید. نه که نیاز باشد این صدای کف زدن بلکه میدانست که نوشتن ضرورت است در این زمان و مکان.
محمدتقی صبور جنتی که معمولا نامش خلاصه بود در صبور جنتی، نحیف بود و کمی نحیف بودنش در قدش بیشتر نمایان بود. معلم بود و در صدایش خشی شبیه کشیده شدن گچ رو تخته سیاه شنیده میشد.
جیغ میزند: کمک
جیغ میزند: گرگ
برهها به سویی
و دیکته ناتمام
در گلوی آموزگار دریده میشود
همین شعر گواه من که معلم بود و بارها دیکتههای ناتمام در گلویش دریده شده بود
«برای نوشتن شعر، کاغذ سفید، ذهن پر از خطوط پررفت وآمد سریع واژه ها، حادثه، تداعی و قلم کافی است، اما کامل نیست.» (صبور جنتی)
کتابی چاپ نکرد یا به چاپ کردن نرسید. وسواس کلمه بود و شعرهایش را تغییر میداد. معمولا با جماعتی اکیپی یا گروهی دم خور نبود و اگر بود، گذرا بود و کلی و برای همین، در تنهایی اش تنهاتر بود. شاید برای رسیدن به جایگاهی در ادبیات امروز باید در گروه و جماعتی هم سلیقه ورودی کنی و منعطف باشی که او نبود. ساز فکری اش یک سیم داشت و یک نت که بر همان پنجه میسایید و نگران زمان و مکان و افراد روبه رویش نبود.
چشم به همه جا میکشید تا شعر شکار کند.
میگفت: «گاهی وقتها یک آگهی تبلیغاتی مرا به سوی شعری راه برده است.»
میگفت: «شک کلید فهم شعر است و در واقع هنر از دقت شروع میشود، دقت در آفرینش، دقت در دریافت.»
زمانی جلسات شعر مشهد رونقی داشت و در یکی از این جلسات که به جلسات «میرک» ازش یاد میکنیم، صبور جنتی را میدیدم و اولین چیزی که به یاد میآورم معترض بودنش بود و نقدهای پوست کنده و رک و تند، و هم شعرها را نقد میکرد و هم نقد حاضران دیگر را. خوب و بدش را بگذارم کنار. بی پرده بود و در دنیای خودش میدانست چه کار میکند و چه میخواهد بکند، اما انگار انتقال آن به بقیه جایی بود که شاید راه و روش دیگری لازم بود. همان زمان بازنشسته شده بود و کمی باید با جسمش مدارا میکرد. خبر داشتیم که یک بار سکته کرده بود؛ که او با جسم خودش هم اهل مدارا نبود و خبری شد در غمگینی یک روز عصر، و «تمام شد و رفت»؛ و این طور شعرهایش تمام شدند در خودشان که او همیشه آنچه را نوشته بود بازنویسی میکرد، باز بازنویسی میکرد، باز بازنویسی میکرد و بعد از چندی، کتاب با همین نام «تمام شد و رفت» که نام یکی از شعرهایش است به انتخاب آقای مجید نظافت چاپ شد تا تمام نشده باشد و ما دوباره بخوانیم آن کسی را که صبور جنتی بوده. البته در کتاب «به سمت رودخانه استکوس» (گزیده شعر خراسان) هم چند شعر به انتخاب غلامرضا بروسان چاپ شده بود.
درباره ویژگیهای شعری صبور جنتی، هم میشود به نزدیک بودن شعرهایش به زندگی و تجربه زیستی اشاره کرد و میتوان بعد از خواندن شعرهایش به یک شخصیت دست پیدا کرد که شاعر در همه شعرهایش یک شخصیت میسازد و آن شخصیت کسی نیست مگر خود شاعر که غیر از این اگر باشد، فریب است و دکان است و در نهایت شاید لقمه نانی شود برای شاعرش که صبور جنتی خودش را مینوشت و خودش را روایت میکرد.
بانوی تابناک بعدازظهرهای من
این شعر را برای تو مینویسم
که مثل گل لابه لای موهایت بگذاری
که مثل گلی لای کتاب عشق بگذاری
که یادت نرود
که از دیروز تنهاترم
و همان طور که در شعر بالا میبینیم، صمیت و روانی زبان و حرکت به سمت سهل و ممتنع در شعرهایش مشهود بود. هرچند مفاهیم کلی مانند جهان، عشق، غم و از این دست واژهها در شعرهایش دیده میشود، صمیمیت زبان او را از کلی گوییهای به اصطلاح شاملویی دور کرده است، اما گاهی هم میشود که ردپای شاملو را در شعرهایش دید که به نظر من شعر صبور جنتی در فاصله بین شعر شاملو و شعر دهه ۸۰ است.
برای نمونه، شعر زیر:
زیر پوست گلوی ماه
لطیف است
پر از کلمات تاب دار تب دار
آن گلو را ببر
فواره انار را ببین
و مهتاب را که دو تکه
سرخ و سفید است
و این شعر که در ادامه میآید میتوانست نماینده شعر دهه ۸۰ خراسان باشد:
برای دوست داشتن
بوسه کم نداشتیم
روح شب را کم داشتیم
و درختان گردو را
شب را که پوست میکندیم
دست هایمان سیاه میشد
یکی از شعرهای خوب صبور جنتی شعری است برای مادرش، برای مربع غمگینی که همیشه نگران چهارستون بدنش بود. در انتها بخوانید این شعر را:
مربع غمگین منای غروبگاهان که شیشه ات خاکستری است
در متنی نارنجی
نقاش ساده دل
رنج بیهوده میبرد برای انتخاب رنگ
تو چهار فصل نیستی که پیوسته در خونم میگردد و میگرداندم
تو چارچوب نیستی
قاب نیستی
با عکس غروبی در آن
تو مربع آشنای منی
همان که چار گوشه قلبش را در چارقد میپیچید
گره میزند ایثارش میکند
تو مادری
که نگران چارستون بدن منی.